آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 2188
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
روزی بهلول وارد قصر هارون شد وچون مسند خلافت را خالی وبلامانع دید فورا بدون استرس بالا رفت وبر جای هارون نشست.
چون غلامان خاص دربار آن حال را مشاهده کردند فورا بهلول را با ضرب تازیانه از مسند هارون پایین آوردند.
بهلول به گریه افتاد ودر همین حال هارون سر رسید ودید بهلول گریه می کند.
از پاسبانان سبب گریه را جویا شد.
غفلامان واقعه را به عرض هارون رساندند.هارون آنهارا ملام..ت نمود وبهلول را دلداری داد ونوازش کرد.
بهلول گفت :من به حال تو گریه می کنم نه به حال خودم.
به جهت اینکه من به اندازه چند ثانیه بر جای تو نشستم اینقدر صدمه واذیت وآزار کشیدم وتودر مدت عمر که در بالای مسند نشسته ای آیا تورا چقدر ازار واذیت می کنند وتو از عاقبت کار خو نمی ترسی؟
آورده اند که هارون الرشید غذایی برای بهلول فرستاد.
خادم خلیفه طعام نزد بهلول آورد وپیش او گذاشت وگفت:این طعام مخصوص خلیفه است وبرای تو فرستاده است تا بخوری.
بهلول آن طعام را پیش سگی که در آن خرابه بود گذاشت.
خادم فریاد زد که چرا طعام خلیفه را پیش سگ گذاشتی؟
بهلول گفت:
دم مزن اگر سگ بشنود این طهام از خلیفه است آن را نخواهد خورد.