داستان های بهلول

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    داستان های بهلول
    خیلی خوش آمدید این وبلاگ داستان های بهلول را در اختیار شما قرار میدهد. وهب بن عمرو که به(بهلول)معروف گشه.از عالمان وعاقلان زمان خویش بوده است. بهلول در کوفه متولد شد وسالیان متمادی در خدمت حضرت امام صادق(ع) به کسب علم وفضیلت پرداخته است. بهلول اراداتی کامل به خاندان اهل بیت وعصمت وطهارت علیهم السلام داشت. همچنین به حضرت امام صادق عشق می ورزید که همین مطلب باعث کینه وحسد هارون الرشید خلیفه عباسی گشت. بهلول که به روایتی از بستگان نزدیک هارون الرشید بود دراین زمان بصورت مجنون ظاهر گشته وبه دیوانگی تظاهر می کرد.

امکانات جانبی

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز :
    بازدید دیروز :
    بازدید هفته :
    بازدید ماه :
    بازدید کل :
    تعداد مطالب : 12
    تعداد نظرات : 0
    تعداد آنلاین : 1

ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 12
    کل نظرات کل نظرات : 0
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 0

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز :
    بازدید دیروز بازدید دیروز :
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 0
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 0
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
    بازدید هفته بازدید هفته :
    بازدید ماه بازدید ماه :
    بازدید سال بازدید سال :
    بازدید کلی بازدید کلی :

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 3.140.185.147
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

تبادل لینک

    تبادل لینک هوشمند

    برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان داستان های بهلول و آدرس bahlool.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

راهنمایی کردن بهلول

شخصی نزد بهلول آمده واز دوست خود گله کرد وگفت:

فلان شخص به من گفته است که:گه مخور.

بهلول گفت:بسیار بی جا کرده ومن به شما می گویم غلط کرده است وبرو بخور.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 18:28
می پسندم نمی پسندم

بهلول وشاعر

شاعری که در حضور بهلول به یاوه سرایی مشغول بود گفت:

می خواهم اشعارم را به دروازه های شهر آویزان کنم.

بهلول در جواب گفت:

کسی چه میداند که این اشعار راشما سروده اید مگر اینکه تو را هم با اشعارت به دروازه ها آویزان کنند تا مردم بدانند که این اشعار را شما گفته اید.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 18:24
می پسندم نمی پسندم

آمدن بهلول از قبرستان وسوال از او

روزی بهلول از قبرستان می آمد از او پرسیدند:

از کجا می آیی؟

گفت:از پیش این قافله که در این سرزمین نزول کرده اند.

گفتند:آیا از آنها سوالاتی هم کردی؟

فرمود:آری از آنها پرسیدم کی از اینجا حرکت وکوچ خواهید نمود.

جواب دادندکه:ما انتظار شما راداریم تا هروقت همگی به ما ملحق شدید.حرکت کنیم.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 18:19
می پسندم نمی پسندم

به شکار رفتن بهلول وهارون الرشید

روزی خلیفه هارون الرشید وجمعی از درباریان به شکار رفته بودند.بهلول نیز با آنها بود.

در شکار گاه  آهویی نمودار شد وخلیفه تیری به سوی آهو امداخت ولی به شکار نخورد.

بهول گفت :احسنت.

خلیفه غضبناک شد وگفت:مرا مسخره می کنی؟

بهلول گفت:احسنت من به آهو بود که خوب فرار کرد.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 18:14
می پسندم نمی پسندم

بهلول ومستخدم

یکی از مستخدمین خلیفه هارون الرشید ماست خورده بود وقدری از آن به ریشش چسبیده بود.

 

بهلول از اوسوال کرد:

چه خورده ای؟

مستخدم با تمسخر گفت:کبوتر خورده ام.

بهلول جواب داد:قبل از آنکه بگویی من می دانستم.

مستخدم پرسید:

از کجا می دانستی؟

بهلول گفت:

چون فضله ی آن بر ریشت پیدا بود.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 18:9
می پسندم نمی پسندم

سوال از بهلول درباره شیطان

مردی زشت وبداخلاق از بهلول سوال کرد:

میل دارم شیطان را ببینم.

بهلول گفت :اگر آیینه در خانه نداری در آب زلال نگاه کن شیطان را خواهی دید.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 18:6
می پسندم نمی پسندم

حمام رفتن بهلول وهارون

روزی خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت.

خلیفه از روی شوخی از بهلول سوال کرد:

اگر من غلام بودم چند ارزش داشتم؟

بهلول جواب داد:پنجاه دینار.

خلیفه غضبناک شده وگفت:

دیوانه فقط لنگی که بخود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد.

بهلول جواب داد:من هم فقط لنگ را قیمت کردم وگرنه خلیفه ارزشی ندارد/.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 17:57
می پسندم نمی پسندم

بهلول ووزیر

روزی وزیر به بهلول گفت:

خلیفه تورا امیر وحاکم برسگ وخروس وخوک نموده است.

بهلول جواب داد:

پس از این ساعت قدم از فرمان من بیرون منه که رعیت منی.

همراهان وزیر همه به خنده افتادندو وزیر از جواب بهلول منفعل وخجل گردید.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 17:52
می پسندم نمی پسندم

بهلول ودزد

روزی بهلول کفش نو پوشیده داخل مسجدی شد تا نماز بگذارد.

در آن محل مردی را دید که به کفشهای او نگاه می کند.

فهمید که آن مرد طمع به کفش اودارد.

ناچار با کفش به نماز ایستاد.

آن دزد گفت:با کفش نماز نباشد.

بهلول گفت:اگر نماز نباشد .کفش باشد.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 17:48
می پسندم نمی پسندم

بهلول وچارپایان

شخصی به بهلول رسیده ودر حضور جمعی از وی پرسید:می گویند چشم شما (لوچ) است ویکی را دو تا می بینی؟

بهلول جواب داد:

البته همینطور است چونکه شمارا هم الساعه چهار پا می بینم.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 31 فروردين 1393 ساعت: 17:45
می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد